Dark

آخرین مطالب

گفته بودم من بعضی وقتا اتفاقات اینده رو خواب میبینم و درست از اب در میان

 

مرگ مادرم ۶ ماه قبلش به خودش گفتم باور نکرد

مرگ مادربزرگ دوستم

مرگ پدرم

مرگ دخترخاله مادرم

مرگ دایی شوهرم

مرگ مادربزرگ شوهرم

تصادف ماشین فامیل

اکثر حوادث و مریضی های کل فامیل

سرطان پدر شوهرم

یه سری اتفاقاتی براشون می افته 

پول از دست میدن

مریضی بچه هاشون

 

و یه سری افرادی که قرار در اینده ببینمشون

و قرار برام مهم باشن

و اینکه چه زمانی قرار از زندگیم خارج بشن

 

یکی شون قرار سه ماه دیگه خارج بشه از دایره زندگی من

نمی دونم چطوری

یا چه اتفاقی قرار بیفته

الان همه چی ارومه

 

ولی چون می دونم قرار اتفاق بیفته

نشستم با چشمان گریان میگم

 

 

خدایا این یکی از من نگیر

خواهش میکنم نگیرش

قول میدم زیاد نزدیکش نباشم

ولی دورش نکن ازم

جا به جاش نکن 

بزار بتونم بعضی وقتا ببینمش

دلم براش تنگ میشه

 

 

دونستن اینده سخته

ولی باز ترجیح میدم بدونم تا اینکه ندونم

دیشب داشتم خواب میدیدم

دارم با یکی حرف مهم میزنم

بهم گفت برای اینکه وقتی از خواب بیدار شدی

یادت نره الان درشت برات روی دیوار می نوسمش

 

با یه خط خیلی قشنگ

که دست خط خودمم نبود

درشت نوشت:

 

مشکل داری اشتباه حلش میکنی

و من همچنان آشفتم

با خدا درگیرم چرا

 

چون

 

یه برادر بیشعور دارم با اخلاق سگی

 

خونه پدری هستیم که

منم یک سوم ازش سهم ارث دارم

شوهرم که خیانت کرد

اومدم اینجا

خونه دو خوابه اس

یک خوابش که قبلا اتاق مادرم بود من برداشتم

 

یک اتاق کوچیک ده متری شاید کوچیک تر

خوشحال بودم که سر پناه دارم

اوایل خیلی سعی کردم با برادرم کنار بیام

ولی هی سخت تر شد

خیلی بی فکر و بیشعوره

 

خودش سر کار نمیره و به من میگه سر کار چرا نمیری

با اینکه من همش دنبال پرونده طلاق

و سند خونم و کارای اداری بودم

 

اول که اومدم گفت غذا مشترک

گفتم باشه 

بعد دیدم اصلا غذاهاش به من نمیسازه 

پر از روغن و سرخ کردنی

و منم روده معده ضعیف

خودمم هی داشتم ضعیف تر میشدم

 

گفتم من غذام جدا میکنم این غذاها به من نمیسازه

کلی دعوا و عربده کشی سر اون داشتیم

چون مثل بچه های لوس و عقده ای 

فقط بلده داد بزن و حرف نمیزن

 

دعوای دوم سر این بود که راضی نبود 

یک طبقه از یخچال به من بده غذاهام بزارم

الانم فقط یک طبقه فریزر و یک طبقه جا میوه اجازه داده

زبون نفهم

 

دعوای سوم

من اسباب کشی داشتم وسیله زیادی هم ندارم

نسبت به کلی سال ازدواج

چون همه رو شوهر نامردم بالا کشید

۲۰ تا جعبه موز وسایل من و دو تا فرش و یه 

میز تحریر و یه تخت

که همه رو توی همون اتاق ده متری جا دادم

چرا چون برادر احمقم داد و بیداد کرد

که خونه رو داری شلوغ میکنی

 

دعوای چهارم

من یک طبقه از کابینت میخواستم وسیله هام بزارم

ده تا کابینت داریم

نزاشت بازم دعوا

 

دعوای پنجم 

توی گوشیم سرک میکشید سوال می پرسید

من جواب الکی میدادم یه دعواش سر این یود

 

بجز اینا ۶ ماه اول هی میگفت بیرون میری از خونه

همسایه ها نبیننت پول شارژ میخوان

 

زمستون اینجا از سرما یخ زدم

و الان که تابستون کولر روشن نمیکن میگه بو میاد

توی اتاق خودش کولر داره

و منم یه پنکه از یکی قرض گرفتم

 

کل اسباب کشی که هیچ کمکی نمیکرد

 

یه مدت فکر میکرد من بانکم میگفت تو حساب کن من بعدا باهات حساب میکنم

با اینکه صد دفعه گفتم من پول ندارم مشکل مالی دارم

 

هر کدوم از این دادو بیداد هاش حدودا ۶ با ۵ ساعت داد و بیداد

و کلا میگه چرا جواب پس میدی

 

ادعای مسلمونی و حق طلبی و جوانمرد بودن شدید داره

 

دستش چند روز پیش برید

نگرانش باید باشی

ولی من درد داشته باشم گور بابام

 

روزا میخوابه شبا بیداره

خواب منم بهم ریخته

من قبلا ۱۲ تا ۲ میخوابیدم

الان شده ۴ صبح

چون خودش ۱۲ شب بیدار میشه

میخواد حرف مفت بزن نمیزاره من بخوابم

 

 

سر تک تک اینا بحثمون شده انقدر بیشعوره

 

بحث امشبش این بود که فلان بیماری چیه

ساعت دو نیم شب 

که من دارم میخوابم

میگم برو انرژی بزار بگردراجبش بخون

میگه نه تو گفتی این بیماری هست چرا حرف دروغ میگی

میگم من دروغگو من انرژی بحث ندارم وقت خوابم کل روز روده درد داشتم

میگه نه تو مشکلت منم میخوای با من حرف نزنی

 

اره من مشکلم توی بیشعور احمقی

با بحث های بی فایده چندین ساعته 

سر چیزای بی ارزش و اون ذهن متوهم 

و خودخواهت 

که حس همدردیت صفره

دست از سر کچل من بردار عوضی

 

یه نفس راحت نمی تونم بکشم

 

تازه میگه لاک نزن عطر نزن بوش اذیتم میکنه

 

سر بحث اخری

که میگفت حق نداری یه طبقه کابینت داشته باشی

بهم میگفت بیا برو بیرون از این خونه

 

قلبم شکست

می دون جایی ندارم برم

 

فکر کن تصور کن

یه ادمی هستی که خواب هات همیشه واقعی میشن

هراتفاقی چند ماه قبلش می دونی

 

بعد بقیه تعجب میکنن که چرا وقتی اتفاقی می افته

تو خونسردی

نمی دونن تو گریه هات از قبلش شروع کردی

برنامه ریزی هات کردی

ولی بازم از پسشون بر نیومدی

 

 

حالا یه بار یه خوابی دیدی

که قرار یه نفر مهم ببینی

منتظرش شدی

دیدیش

تشخیصش دادی

می دونستی اون همون دوست قدیمی توی خوابته

ولی

اون تشخیصت نداد

 

تو بودی چی کار میکردی؟

 

مثل همیشه تسلیم خواست خدا

یا اینکه با خواستش درگیر میشدی

تو حق انتخاب داری

ولی نه اونجوری که خودت میخوای

 

چی کار میکردی؟

یه دو ماهی اهنگ سازی میکردم

خیلی توی روحیم اثر داشت

ولی خب مجبور شدم بزارمش کنار

چون اشتراک اکانتش برام گرون بود 

چند تاش اینجا میزارم 

شاید کسی خوشش اومد

 

سبکشون سبکی که خودم دوست دارم

ترنس و دنس با دسیبل ۱۲۸ تا ۱۳۶

من قبلا که ورزش میکردم این سبک برای ورزش گوش میکردم

 

https://uupload.ir/view/dandelin__rh5e.mp3/

https://uupload.ir/view/dandelin__rh5e.mp3/

 

https://uupload.ir/view/born_by_the_sea_eim.mp3/

 

 

همه چیش خودم ساختم 

متن و صوت و تنظیم ریتم

فقط صداش خواننده هوش مصنوعیه

 

 

 

https://uupload.ir/view/night_sounds_ikbf.mp3/

 

 

https://uupload.ir/view/other_side_ezku.mp3/

 

 

فقط این سایت فقط اپلود سه روز نگه میداره اگه پاک شده بودن و خواستینشون

بهن بگین

 

 

 

یه قرن انگاراینجا ننوشتم 

باز اینجا بازدید داره

نمی فهمم چرا😂😂😂

سلام 

من خوبم تقریبا

چند ماه گذشته 

اروم ترم بهترم

 

می دونی چی شد

نجنگیدم دلم نیومد

هیچوقت درست سر از کار خدا درنیاوردم

نمیفهمم چرا این تصمیم هارو میگیره

ولی توکل بهش

 

خوشحالم 

دنیا چرخید و چرخید و

یه سیب قرمز افتاد توی دستای من حالا 

ببینم دلم میخواد گازش بزنم یا نه

برگشته میگه ننویس

چطور میشه

این همه حماقت ننوشت

از زنده بودن متنفرم

سکته کرده

 

کی فکرشو میکرد

 

سکته کرده