Dark

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

حجم کارمون بردم بالا 

دارم سعی میکنم سرعت بدم به روند

عجول شدم و برام سنگین

دیگه این ساعت ها که میشه

حدود ده شب

فقط دراز میکشم روی زمین سفت 

شاید یکم کمردردم بهتر بشه

درد همیشه نشان زیاده رویه

 

این روزا زیاد دعا میکنم

که برام عجیبه یه مدت یادم رفته بود

دعا میکنم برای سلامتی همه

سلامتی اطرافیانم

 

این هفته یه دفترچه احتیاج داشتم

فکرکردم پیاده روی خوبی میشه

از در خارج شدم توی کوچه یه پیرمرد ایستاده بود

دفترچه میفروخت ازش خریدم برگشتم

تا یک ربع داشتم با خودم میخندیدم

این همه جادقیقا اون زمان اون مکان باید دفترچه  بفروش

بعد من بیام ۲ دقیقه دفترچه بخرم برگردم

خنده دار بود

 

خلاصه یه حالت عجیبی دارم

ولی دارم ادامه میدم

 

خیلی حرف دارم ولی واقعا نمیخوام فاز غم بردارم

 

زنگ زده از یه شرکتی که من چند بار توی وبینار هاشون شرکت داشتم

میگه خانوم فلانی برنده یه هفته مشاوره شده

میگم چه مشاوره ای؟

میگه که تخصصت به افراد خارج از ایران یاد بدی

میگم من تخصص خاصی ندارم بعد الان زمان ندارم نمی تونم چند تا مار همزمان انجام بدم

میگم بدینش به یه نفر که بیشتر احتیاج داره

بعد ناراحت شد

میگه شما کمالگرایی

هیج نگفتم بهش

باید میگفتم بابا من کلا انرژیم محدوده 

همین به کارهای خودم برسم خودم سلامت نگهدارم هنر کردم 

بعد من ۹۹ درصد درونگرام اصلا علاقه ای هم به اموزش ندارم

مگر مسله مرگ و زندگی باشه 

اینم از این

 

 

 

بعد نوشت: از تفریح امروزم بگم 

یک ساعت وقت اضافی داشتم یه چرخی توی اینترنت زدم

دیدم دیسنترالند یه مسابقه گذاشته

مسابقه طراحی لباس

اسم مسابقه هست آگلی سویشرت

یعنی ۳ تا سویشرت سه بعدی زشت برای تعطیلات کریسمس طراحی کنی

جایزش هم ۸۰۰ تا ۶۰۰ تا مانا هست

بعد من کلا طراحی دوست دارم

موشن گرافیک بلدم

ادوبی افترافکت

بعد خیاطی هم دیپلمش دارم

الگوهای روش مولر

مشکلی با طراحی لباس ندارم

یعنی فرمول هاشم بلدم

وسوسه شدم ببینم چطوریه

یه نرم افزار تریال دانلود کردم سی روزه

به اسم clo

طراحی سه بعدی لباس

این مسابقه دو هفته دیگه اس

توی یک ساعت یه طرح زدم طرح اولیه

بعد فکرکردم هر شب یک ساعت روش کار کنم میرسم

ولی الان بجاش نشستم 

با یه دست اینجا تایپ میکنم

با دست دیگه غذا میخورم 😂😂

 

 

پی نوشت : نگرانشم و دلتنگشم

ولی می دونم باهوش از پس زندگی برمیاد 

این اژدهای کوچولو 

 

 

سه هفته پیش بود زنگ زدم مشاور

معمولا زنگ میزنم برای سوال پرسیدن

سوال هایی دارم که اکثرا جوابی ندارن

و جواب هایی که دردی دوا نمیکنن

پشت تلفن هم همه بود

گفت چقدر بدشانسی تو جای شلوغی هستم

گفتم با صدای زیاد مشکلی ندارم

از مشکلاتم گفتم و گفتم

دیگه حتی یک بار هم نگفت بدشانسی

فقط نگرانم بود

که برام عجیب بود

اخرین باری که کسی بطور واقعی نگرانم بوده یادم نمیاد

چقدر حرف زدن باهاش عجیب بود

شخصیت عجیبی داره یکم گیجه

اشتباه نصیحت میکن

حتی حواس پرته

ولی معلوم با دلسوزی گوش میکن

همین کافیه

همفکر داشتن حس خوبیه