Dark

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

دو روزه خیلی دلتنگم

دلتنگ چی یا کی خدا می دونه

شبتون بخیر

ورزشم یک سال شد و سه ماه

مربیم خیلی باحال ...تمرین هاش وحشتناک سخته

همیشه روز بعدش بدن درد دارم

اعتقادی به هیچی بجز غذا نداره

به خودم اومدم دیدم سیکس پک دارم خخخخ

می تونستم عضو نیوی یا مارین ها بشم خخخخ

 

ایستاده بودم دم گیت که مسافرمون بره 

کاپیتان و کررو میخواستن رد بشن 

منم مدل سربازی ایستاده بودم دست عقب سر بالا عادت کردم

خلبان به یکی از مهماندارها گفت مهمان دار خوبی میشه

آلمانی ها خیلی بامز هست

بله آلمانی میفهمم نمی تونم صحبت کنم

خندم گرفته بود

 

گفتم ماه پیش یه مصاحبه بین المللی رد شدم خخخ

پنج تا آزمونش قبول شدم

مصاحبه تصویری قبول شدم 

اخرش گفتم ای دی اچ دی دارم 

رد شدم 

بهتر که رد شدم 

استرسش زیاد بود

قبلش داشتم با مشاورم بحث میکردم 

مشاورم داشت میزد توی سر خودش که چه کاریه راست میگفت

من اصلا کار نشستنی بدردم نمیخوره

همین موضوع چطوری یاد گرفتم 

دو ماه هر روز از ۹ صبح تا ۷ شب راه رفتم و یاد گرفتم

میشینم خوابم میبره

هنوزم دارم ادامه اش میدم ولی با راه رفتن با زمان معقول

کار که ۸ ماه زمان میخواد 

اونا میخواستن من توی دو ماه بفهمم

منطقی نیست

 

این ای دی اچ دی خیلی بعضی وقتا اذیت میکن

ولی اگه نبود من انقدر موضوع های مختلف نمی تونستم توی زمان کوتاه یاد بگیرم

دقیقا شمشیر دو لبه اس

که زخم هاش روی من خیلی بیشتر از فوایدشه

دلم برای نوشتن تنگ شده

خبری نیست 

امروز اولین استراحتم بعد از دو ماه کار بود

حس عجیبی بود یک روز کامل برای خودم باشه

دیشب تا ۴ صبح فرودگاه بودیم یک  نفر دیگه هم پرید

تا 11 خوابیدم خیلی عجیب بود کلا امروز برام عجیب بود

خیلی تغییر کردم انقدر که انگار یه نفر دیگه هستم

روزها تقریبا ۶ یا ۷ تا پامادور کار میکنم که کمه می دونم

تقریبا روزی بین ۴هزار تا ۷ هزار قدم راه میرم پیشرفت خوبیه

۴ ساعت ورزش میکنم 

دو ساعت میرقصم 

کلا از صبح که بیدار میشم در حال فعالیتم تا شب معمولا بجز امروز

و سه روز پیش یه شات داون کامل دادم

یهو یه سرگیجه بد خیلی حس بدیه  نزدیک ۱۰ ساعت سرگیجه

دیگه همه چی بررسی کردم فهمیدم این قرص اهن جدیدی که میخورم بدنم جذب نمیکن

قرصم عوض کردم درست شد خنده دار بود

یه دسته بیست تایی بیماری چک کردم تا رسیدم به این خخخخ

 

وقتی داشت میرفت ۵۰ تا از کتاب هاش داد به من بخونم

اصلا نمی دونم چطوری شروع کنم

همین الان ۲۰ تا کتاب توی صف دارم 

 

بجز همه این کارها 

با منتورم کار میکنم

کارهای خونه رو انجام میدم آشپزی و تمیز کاری

 

و اخر شب میگم کار نکردی که ...خیلی کم کار میکنی

سه تا علت اصلی داره

یکی پدرو مادر بشدت سختگیر در بچگی ...این صدا انقدر قوی من این همه سال

سعی کردم بهتر بشه تازه این

دومی ای دی اچ دی اره تازه امسال فهمیدم یه سری مشکلاتم بخاطر این و من می دونستم مشکلی هست اینهمه بیماری گشتم تا رسیدم بهش

الان که می دونم سروکله زدن باهاش خیلی راحت تره

سومی تیپ شخصیتیم ...جز یه دسته ای هستم که شاید دو درصد از کل دنیا

هم اینو نداشته باشن من هم ای ان تی جی هستم هم ای اس تی جی

دو نوع رفتار مکمل دارم که بقدر این نوسان مرزی که درصدم بین 51 و 49 نوسان داره که اینم می دونم چرا چون ده سال پیش هم تست دادم دو تا نیمکره مغزم به یک اندازه فعال هستن

اگه همه ماشین معمولی دارن من احساس میکنم یه سفینه فضایی دارم که تازه دارم دستور شروع به کارش میخونم خخخ

 

بعد ماه پیش رفته بودم یه مهمونی بحث تیپ شخصیتی شد

من معمولا هیچی نمیگم فقط میوه میخورم 

همه گفتن چی هستن تا رسید به یکی گفت ای ان تی جی هست

من نگاهم برگشت بهش 

گفت ای دی اچ دی داره

من اخم کردم

گفت فکر میکن مغزش مشکل داره احساس گیرافتادگی و عدم امنیت داره

بعد داشت تعریف میکرد که با یکی بحثش شده توی یه جمع دیگه و مسخرش کردن

اصلا قلبم به درد اومد

بهش گفتم چرا اصلا بحث کردی مگه نمی دونی چقدر بهت اسیب میزن تو که می دونی چقدر زیاد احساساتی هستی

چشماش گرد شد گفت از کجا می دونی احساساتی هستم همه فکر میکنن بی حسم چون نمی تونم نشون بدم

هیچی شروع کردیم به حرف زدن از من نصیحت که باید تغییر کنی

و راه حل ها رو دونه دونه بهش میگفتم 

وقتی داشت میرفت خیلی خوشحال بود میگفت ممنونم به زندگی امیدوار شدم

من فکر میکردم اگه خودم راهنما داشتم وضعیتم این نبود

باز دو هفته پیش توی یه مهمونی دیگه دیدمش 

از اول مهمونی نشست کنار من تا اخرش

یعنی من از ۶ عصر یک سره به سوالاش جواب دادم تا ۱۲ شب

اصلا عادت ندارم به انقدر حرف زدن صدام گرفت نشستم به چایی خوردن

تا صدام برگرده

قسمت خنده دارش این بود که بقیه یک کلمه نمی فهمیدن چی میگیم

هی رد میشدن یه حرفی میگفتن یا می نشستن گوش میدادن ولی نمی فهمیدن چی میگیم

می گفت اینارو جزوه ندارین 

میگفتم نه من برای خودم یاد گرفتم نه کسی دیگه

نتیجه ده سال تحقیقه

از مشکلاتش میگفت و نفس کشیدن برای من سخت میشد

دلم میخواست بغلش کنم بگم چیزی نیست درست میشه

منتهی نمیشد توی اون محیط درست نبود

همین که این همه ساعت همش حرف زدیم بقیه عجیب نگاه میکردن

کاش میشد بیشتر کمکش کنم 

ولی باید خودش بخواد

خودش باید بخواد ارتباط بگیره ولی می ترس می دونم میترس

وگرنه دسترسی به شماره من کاری نداره

ترس توی اون سن با این شرایط فلج کنندس می دونم

انگار داشتم با خود قدیمم حرف میزدم

فقط ۲۲ سالشه خیلی کوچیکه

حتی اگه کوچیک نبود چرا باید دردهای من تجربه کن

کی می تون راهنمایش کن 

کسی نمی تون چون تجربه نکردن

جزء تعداد کمی از افراد نایاب بودن دردسرش اینکه راهنما نداری

راستش من توی ده سال ده نفر هم از تیپ خودم ندیدم 

فقط امسال چهار نفر پیدا کردم که چهارمی این بود

و سه نفر دیگه هم از اینستاگرام و دیگه هیچی

 

خلاصه اینم از این 

برم به کارهام برسم هیچ کاری نکردم ها ها ها