Dark

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

این هفته خیلی کند و عجیب داره میگذره

اون گوشم یه حالتی میشه بعضی وقتها قابل توصیف نیست

هنوز تکه ها خون ازش در میارم

باید برم متخصص گوش و حلق و بینی

 

نمی دونم از عوارض تصادف بود شاید

این هفته دوباره دارم حسرت بچه میخورم

دلم بچه میخواد

 

همه این هفته دارن نصحیتم می کنن

دایی میگه بچه دارشو داره سنت میره بالا

دایی من نیست

 

دوستم میگه فکر میکنی صددرصد تنهایی از پسش برمیای

میگم معلوم که ممکن تکی از پسش بر نیام

 

برادرم میگه یکی دو سال صبر کن از ایران میبرمت

و خودش وضعیتش معلوم نیست

 

کم طاقت شدم حساس شدم

با این مچ پا هنوزم بدنسازی میکنم

 دویدن تعطیله

حرکت های سخت فقط جایگزین میکنم

که پام فشار نیاد

ورزشم قطع نشده

 

دارم تمرین اسپیکینگ میکنم

هنوزم روی ر و ل تشدید میزارم

نمی دونم چرا

انگلیسی با لهجه روسی حرف میزنم

دارم سعی میکنم درستش کنم

 

پریمیر خیلی سریع دارم یاد میگیرم 

خیلی خیلی یادگیریش فان

دوستش دارم

 

خدایا استراحت لازم دارم

تایم اوت لطفا

 

پی نوشت: الان یادم اومد هفته قبل رفتیم تولد

من از شش عصر تا 12شب یه تیک رقصیدم

و تازه یکم خسته شدم

چون داشتم با تمرینات ورزشم مقایسه میکردم

اصلا به حساب نمی اومد

انقدر که مربی ما تمرین سنگین میده

 

بعد الان عجیبه این حجم خستگی

امروز یه بدن دردی دارم

از اول بگم این پست غرزدن و ناله می باشد الکی نخونین

 امروز صبح که بیدار شدم داشتم خداروشکر میکردم برای زنده بودنم

بعد الان دارم میگم تو روحت زندگی

دیروز از خواب بیدار شدم دیدم داخل گوشم خون خشک شده

یعنی خونریزی کرده روز قبلش من نفهمیدم

قدیما هر اتفاقی می افتاد با جزییات کامل می نوشتم ولی

مخصوصا امسال انقدر تعدادشون زیاد شده اعصابم تحمل نوشتنشم نداره حتی

چه برس به مرورش

پریشب توی جاده بودیم توی ترافیک ایستاده بودیم

ماشین سنگین بود بجز خودمون و وسایل دیگه فقط 250 کیلوگرم بار 

توی صندوق عقب بود 

با ماشین جلو شاید چهار متری فاصله داشتیم

دستی ماشین هم کشیده بودیم چون توقف کامل بود توی ترافیک

یه ماشینی از فاصله دور عقب میخواست سبقت بگیره سرعت گرفته بوده

کنترل فرمون از دستش در میره پشت ماشین ما هم با ماشین عقب فاصله زیاد

هیچی مستقیم میخوره به ماشین ما

یعنی ماشین به اون سنگینی پرتاب شد جلو

صندوق عقب جمع شد

ماشین خود طرف بیشتر خسارت دید

من موهام با گیره بسته بودم گیره مو به سرم ضربه زد

خلاصه بقیه شو ول کن دیگه

الان سلامت و خوشحال نشستم برای خودم

با چند تا کبودی روی بدن

و یه قسمت قلمبه دردناک پشت سرم

گوشم خون اومده بود ولی الان خوبه

و مچ پایی که پیچ خورده و دکتر گفته دست کم سه هفته فعالیت ممنوع

 

یکی ازدوستام میگفت بیرون میری سعی کن سالم برگردی 

خخخخ

خلاصه خداروشکر

علت بی حوصله بودنم اینه

I feel like he's burying me alive

انگار زنده زنده داره دفنم میکن

دیگه طاقت ندارم