صدو بیست و یک
و من همچنان آشفتم
با خدا درگیرم چرا
چون
یه برادر بیشعور دارم با اخلاق سگی
خونه پدری هستیم که
منم یک سوم ازش سهم ارث دارم
شوهرم که خیانت کرد
اومدم اینجا
خونه دو خوابه اس
یک خوابش که قبلا اتاق مادرم بود من برداشتم
یک اتاق کوچیک ده متری شاید کوچیک تر
خوشحال بودم که سر پناه دارم
اوایل خیلی سعی کردم با برادرم کنار بیام
ولی هی سخت تر شد
خیلی بی فکر و بیشعوره
خودش سر کار نمیره و به من میگه سر کار چرا نمیری
با اینکه من همش دنبال پرونده طلاق
و سند خونم و کارای اداری بودم
اول که اومدم گفت غذا مشترک
گفتم باشه
بعد دیدم اصلا غذاهاش به من نمیسازه
پر از روغن و سرخ کردنی
و منم روده معده ضعیف
خودمم هی داشتم ضعیف تر میشدم
گفتم من غذام جدا میکنم این غذاها به من نمیسازه
کلی دعوا و عربده کشی سر اون داشتیم
چون مثل بچه های لوس و عقده ای
فقط بلده داد بزن و حرف نمیزن
دعوای دوم سر این بود که راضی نبود
یک طبقه از یخچال به من بده غذاهام بزارم
الانم فقط یک طبقه فریزر و یک طبقه جا میوه اجازه داده
زبون نفهم
دعوای سوم
من اسباب کشی داشتم وسیله زیادی هم ندارم
نسبت به کلی سال ازدواج
چون همه رو شوهر نامردم بالا کشید
۲۰ تا جعبه موز وسایل من و دو تا فرش و یه
میز تحریر و یه تخت
که همه رو توی همون اتاق ده متری جا دادم
چرا چون برادر احمقم داد و بیداد کرد
که خونه رو داری شلوغ میکنی
دعوای چهارم
من یک طبقه از کابینت میخواستم وسیله هام بزارم
ده تا کابینت داریم
نزاشت بازم دعوا
دعوای پنجم
توی گوشیم سرک میکشید سوال می پرسید
من جواب الکی میدادم یه دعواش سر این یود
بجز اینا ۶ ماه اول هی میگفت بیرون میری از خونه
همسایه ها نبیننت پول شارژ میخوان
زمستون اینجا از سرما یخ زدم
و الان که تابستون کولر روشن نمیکن میگه بو میاد
توی اتاق خودش کولر داره
و منم یه پنکه از یکی قرض گرفتم
کل اسباب کشی که هیچ کمکی نمیکرد
یه مدت فکر میکرد من بانکم میگفت تو حساب کن من بعدا باهات حساب میکنم
با اینکه صد دفعه گفتم من پول ندارم مشکل مالی دارم
هر کدوم از این دادو بیداد هاش حدودا ۶ با ۵ ساعت داد و بیداد
و کلا میگه چرا جواب پس میدی
ادعای مسلمونی و حق طلبی و جوانمرد بودن شدید داره
دستش چند روز پیش برید
نگرانش باید باشی
ولی من درد داشته باشم گور بابام
روزا میخوابه شبا بیداره
خواب منم بهم ریخته
من قبلا ۱۲ تا ۲ میخوابیدم
الان شده ۴ صبح
چون خودش ۱۲ شب بیدار میشه
میخواد حرف مفت بزن نمیزاره من بخوابم
سر تک تک اینا بحثمون شده انقدر بیشعوره
بحث امشبش این بود که فلان بیماری چیه
ساعت دو نیم شب
که من دارم میخوابم
میگم برو انرژی بزار بگردراجبش بخون
میگه نه تو گفتی این بیماری هست چرا حرف دروغ میگی
میگم من دروغگو من انرژی بحث ندارم وقت خوابم کل روز روده درد داشتم
میگه نه تو مشکلت منم میخوای با من حرف نزنی
اره من مشکلم توی بیشعور احمقی
با بحث های بی فایده چندین ساعته
سر چیزای بی ارزش و اون ذهن متوهم
و خودخواهت
که حس همدردیت صفره
دست از سر کچل من بردار عوضی
یه نفس راحت نمی تونم بکشم
تازه میگه لاک نزن عطر نزن بوش اذیتم میکنه
سر بحث اخری
که میگفت حق نداری یه طبقه کابینت داشته باشی
بهم میگفت بیا برو بیرون از این خونه
قلبم شکست
می دون جایی ندارم برم
- ۰۴/۰۶/۰۷