Dark

۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

دیدی توی فیلم های ترسناک یه ویولن گوش خراش میزنن

که صدای وحشتناکی داره

الان اون صدا داره توی مغز من پخش میشه

انگار توی یه فیلم ترسناک گیر کردم

پر از خون و خونریزی و خشونت

 

و این بشدت برای من خنده داره

چون داخل خیلی ترسناک تر از ایناش هم بودم 

جون سالم بدر بردم

اینم توکل به خدا

 

فقط خیلی رو مخه

ای دی اچ دی و اتیسم من شدیده

برای هیچکدوم دارو نمیخورم 

توی دنیای خودم هستم انقدر که با ادم های دیگه متفاوتم

و عادت کرده بودم به این حجم تنهایی

تنهایی جنگیدن با همه چی

تنهایی کتاب های تخصصی خوندن برای کمک به خودم

انواع ورزش هارو امتحان کردن

مدرک های مختلف گرفتن

ناامید شدن و دوباره جنگیدن

همیشه دویدن و هیچوقت نرسیدن

 

یه گروه پیدا کردم سی نفر هستیم 

سی یا سی و پنج نفر هم سن حدودی

همه متخصص اکثرا دکترا

هرکدوم چند تا زبان بلدن 

هرکدوم دو یا سه تا ورزش انجام میدن بصورت حرفه ای

یکی شون پانزده تا مدرک داره

 

چهارتاشون مثل من نارکولپسی دارن

همه ای دی اچ دی هستیم و بعضی اتیسم هم دارن

ده نفرشون حساسیت به صدا و مشکلات خواب

اندازه متخصص مغز و اعصاب هرکدوم اطلاعات پزشکی دارن

مغز گذاشته بودیم وسط داشتیم هورمون هارو چک میکردیم

تبادل اطلاعات میکردیم 

چهارساعت باهم هستیم بصورت انلاین

دوشنبه ها چون خیلی هاشون ایران نیستن و اول هفته شون حساب میشه

بخودم اومدم دیدم در آرامش غوطه ورم

دارم با دیگران به کارهای عجیبمون میخندم

همه شون خیلی مهربونن

خیلی دوست داشتی و کمک کننده هستن

 

 

 

احساس میکنم به ساحل رسیدم

کاش هیچوقت دوباره ساحل گم نکنم

چرا من از دلسوزی اطرافیان ناراحت میشم

چون فکر کنم

دارم اذیتشون میکنم

نگرانشون میکنم

دلم نمیخواد نگران بشن

از طرفی با نگرانیشون حس میکنم منو دوست دارن

 

یعنی من دوست داشتنی هستم؟

پس چرا هیچکس هیچوقت نگرانم نشد

چرا حسش نکردم

چرا نامریی بودم

 

چرا الان باید باورش کنم؟

فقط چون می دونم که راست میگه

 

 

 

پی نوشت: گفتم هفته پیش تصادف کردیم

بله طبق معمول و 

البته راننده من نبودم

این دومین یا سومین تصادف من در این دو سال

با تصادف اول ضربه مغزی شدم صبحش که بیدار شدم از گوشم خون می اومد

بعدی همین چند ماه پیش بود دندم شکست

بعدی دو ماه پیش با دوچرخه بودم افتادم کمرم آسیب دید

این هفته پیش بود

یه تانکر سوخت زد به در عقب

قلبم خیلی بد میزد ترسیده بودم

فقط به صدای تپش قلبم گوش میکردم

نایستادم ببینم چی میشه ماشین گرفتم رفتم دنبال کارام

عصرش دیدم کلافه ام

زنگ زدم روانشناسم براش تعریف کردم

بنده خدا خیلی نگران شد

 

و من تا یک هفته با خودم درگیر بودم که چرا گفتم

نباید نگرانش میکردم

 

ظرفیت نگران کردن دیگران ندارم

خودم بیشتر اذیت میشم

 

 

شمال هستم

داره بارون میاد 

عاشق این هوام

 

دل زدم به دریا 

به روانشناسم در مورد بحث داخل گروه زبانمون گفتم

خوشش نیومد

منم جرعت نکردم ادامه بدم

بار اولی میببنم عکس العمل منفی نشون میده

نمی دونم چرا گارد گرفت

یعنی کلا ادم سنتی حساب میشه

به گذشته گرایش داره

ولی 

بنظرم راه همیشه باید نسبت به ایده های جدید باز باشه

پس خلاقیت چی میشه

نواوری

می ترسم ناامیدش کرده باشم

 

تقریبا تنها کسی که انقدر بهم امیدوار و باورم داره

حتی بیشتر از خودم

 

کاش 

 

امیدوارم

 

یعنی

 

میشه که

 

فکرنکن من احمقم

یا

منظور بد داشتم

چون 

هیچکدومش نبود

 

فقط این ایده جدید انقدر برام جالب بود

که میخواستم با ذوق براش تعریف کنم

دیگه به هیچ جنبه دیگه ای فکر نکردم

 

 

بعد نوشت : کاش اصلا بهش نگفته بودم

فکرش نمیزاره بخوابم

 

 

اصلا نمیخوام فراموش کنم

تمام لحظه هایی که درد من حس کرد

و چه حسی بود همدلی

 

 

من یه فانتزی قدیمی دارم

که وقتی به یه حدی رسیدم یه نفر استخدام میکنم

که فقط هرروز چند ساعت بغلش کنم 

یعنی انقدر من بغل دوست دارم

 

دو هفته استراحتم تموم شد

اصلا هم استراحت مطلق نبود

از روز سوم بلندشدم به کار کردن

اون ارامبخشی که دکتر بهم داده بود و استفاده نکردم

مورفین بود

 

الان برگشتم 

یعنی جنوب نیستم 

داستانش مفصله

یه بنده خدایی داشت می مرد

مسومیت دارویی که سیستم گوارش بهم ریخته بود

۲۴ روز نتونسته بود چیزی بخوره با هر وعده استفراغ و اسهال

دو دفعه بستری شده 

ده تایی متخصص دیدنش نفهمیدن مشکل چیه

 

بعد ایشون خیلی خیلی خیلی در حق من بدی کرده در زندگی

به حدی که روانشناسم میگه بشین از مرگش لذت ببر و حقشه زجر بکشه

خلاصه منم که احمق

طبق معمول فکر کردم راضی به زجر کش شدن هیچکس نیستم

و از اونجایی که اندازه دو تا دکترا کتاب در مورد گوارش خوندم

سیستم زیادی خوب میشناسم 

انقدر که من با زخم معده و روده زجر کشیدم چند سال

داروهاش گفتم قطع کردن 

داروی جدید بهش دادم و منع مصرف و ....

چهار روز پیش تقریبا بود

دلم نیومد بگم گور جدو ابادش

دیروز با پرواز ظهر برگشتم رفتم خونه شون

اولین وعده غذایشو با من دیروز بعد از بیست و چهار روز خورد

امروز حتی یکم راه رفت

قبلا انقدر توان نداشت که راه بره یا حرف بزن

امشب دیگه داره غر میزنه

 

من دارم فکر میکنم مرض داشتی زنده نگهش داشتی

 

کرم دارم میفهمی

کرم

دفعه دیگه به خودت بگو 

به تو چه

 

 

بعد نوشت ۱: شجاعتش ندارم برای روانشناسم تعریف کنم

کلا از دستم شاکی

میگه چی کار داری انقدر بفکر بقیه نباش

کلا ازم ناامید شده

 

بعد نوشت ۲: با این وضعیت کمر من مسافرت یکم برام ترسناک بود

فقط با یه کوله کوچیک اومدم اونم چرخ دار که بلندش نکنم

همونم سلفون پیچ کردم دادم بار که مجبور نشم برش دارم بخاطر وزنش

 

اصلا ولش کن دارم زیادی فکر میکنم

شب بخیر

 

 

بعد نوشت ۳: خونشون از جنوب گرم تره

دو روز تقریبا که 

کاملا خوابیدم

بهترم 

دردم کمتره

شجاعت خوردن ضد دردی که دکتر داده بود

نداشتم راستش و نخوردم

ولی یه ضد التهاب داده اونو میخورم

این دو روزی استراحت کردم قلبم بهتره 

معدم بهتره رودم بهتره 

افسردگیم کمتره اضطرابم کمتره

فکر کنم همه اینا زنگ خطر بدنم بودن

که بهم بگن یه مشکلی وجود داره حواست باشه

که من منظور بدنم نفهمیدم متاسفانه

 

خلاصه خبری نیست جز استراحت

شانس اوردم اینجا جراح ارتوپد داره

انقدر تعداد مریض اینجا کمه داشت به منشی

گلایه می کرد که در دو ماه دو تا جراحی داشته

 

بله امروز رفتم بیمارستان

از دیروز عصر کمرم قفل شد و همون مهره تی ۷ بود

دردش وحشتناکه 

دیشب ده ساعت خوابیدم 

صبح سه ساعت بیمارستان بودم 

درحالی که به زور توی راهروها راه میرفتم 

و از درد اشک میریختم

و کمرم بقدری ضعیف شده که تحمل وزنم نداره

دکتر دید عکس نوشت

عکس گرفتم نتیجه رو دید 

خداروشکر ستون فقراتم ترک نداره

خداروشکر به عصب پاهام فشار نیاورده

ولی بازم نمی دونین چه دردی داره حتی در حالت خوابیده

بهم دارو داد

گفت دو هفته استراحت مطلق

هیچ ورزشی فقط خیلی کم پیاده روی

ساعت یک  رسیدم خونه دراز کشیدم تا الان ده شب 

حتی با آمپول ها و داروها الانم درد دارم

و تقریبا الان بیست و چهار ساعته که خوابیدم

فکر کنم توی ده سال گذشته این بیشترین حدی که خوابیدم

من حتی وقتی شدید کرونا گرفته بودم هم راه میرفتم

این واقعا خیلی زیاده

دو هفته خوابیدن

یکم کلافه ام

و فهمیدم مشکل قلبم بخاطر گرفتی کمر بوده که اذیتش میکرده

شانس اوردم واقعا قلبم نیست

 

دارم مغزم توی سطل آشغال میندازم

بالای پنج ساعته الکی توی اینستا اسکرول میکنم

این کار ادم احمق میکن چون ذخیره دوپامینت مصرف میکنی

 

خلاصه اینکه زندم

خسته از درد کشیدن

و با حوصله سر رفته

 

 

بعد نوشت: برام کمربند tlso نوشت

قرار یک ماه دست کم هر روز استفاده کنم

اینجا که نداشتنش

باید شنبه انلاین سفارش بدم

چون فردا و پس فردا عاشورا و تاسوعا هست 

همه جا تعطیل

 

بعد نوشت ۲: دارو بهم  اکسی دون داده

اخه کدوم ادم عاقلی همچین دارویی میده

دو صفحه عوارض داره

مترادفش نوشته  متادون پتدین ترامادول 😂😂😂😂

مانع جذب سروتونین هم میشه

خیلی من سروتونین دارم!!!

ندارم دیگه اونوقت فردا میاین میبینین خودکشی کردم

 

دوست دارم یه روز بیام اینجا بنویسم 

امروز یه روز عالی بود خیلی خوشبختم

همه کارهام خوب پیش میره به نتیجه رسیدم

و خدایا شکرت برای همه چی مخصوصا برای سلامتی

ولی چند سالی هست که خب به نتیجه نرسیدم

 

کمرم از اونی که فکر میکردم وضعیتش بدتر بود

من ۴ هفته پیش با چمدون ها اسیب دیدم

یک هفته استراحت کردم ۲ هفته دوچرخه سواری که

با یک بار اشتباه بلند کردن دوچرخه دوباره

منم و متوکاربامول

و روزها خوابیدن توی تخت

فکر میکنم مهره تی ۷ یا تی ۸ اسیب دیده شاید ترک برداشته

موقع دوچرخه سواری عصبی میشدم

فکر کنم بخاطر همین بود

و از طرف دیگه مشکل قلبمه

قلبم ضعیف شده داره بد میزنه

من اینو تا قبل از دوچرخه سواری نفهمیده بودم

یه  بخشی از استرسم بخاطر درد کمر بود یه بخشی تپش قلب نامنظم

الان که بخاطر کمرم همش خوابیدم بیشتر مشکل قلبم معلومه

راستش می ترسم

کلی رویا بافی کردم برای آیندم

آمادگی سکته رو ندارم

گرچه کل فامیل پدری از سکته مردن