Dark

هشتاد و چهار

پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۳۸ ق.ظ

دلتنگم

دلم میخواد الان توی حیاط خونه خاله باشم

توی باغ با ایلیا حرف بزنم راهنماییش کنم بهش امید بدم

انقدر حرف بزنم که بعدش صدام بگیره و اونم بگه که حرفام کمکش بوده

 

دلم میخواد جوجه طلا رو بقل کنم بچلونمش غرق بوسش کنم

انقدر توی بقلم بمون تا از گرما کلافه بشه بگه خاله ولم کن

خودشو برام لوس کن بهم بگه چقدر دستات قشنگه و توی کیفم دنبال سوغاتی بگرده

 

دلم میخواد پیش اون پیرزن و پیرمرد باشم

عصر ها بشینیم با هم سریال بی مزه ببینیم چایی و شیرینی بخوریم

پشت سر بقیه غیبت کنن و من گوش کنم

توی کارای خونه کمکشون کنم دکتر ببرمشون و اخرش هربار بگن که کاری نکردی

و هیچوقت محبت منو باور نکنن

 

دلم میخواد سر قبر مادرم باشم براش فاتحه بخونم بگم 

حتی یکم به من افتخار میکنی؟

به پدرم بگم دیدی من اونقدری که تو فکر میکردی خنگ نیستم

 

دلم میخواد رو به روی دکتر بشینم بهش بگم

می دونی چقدر دلتنگتم

می دونی دکتر نباید دوست مریضش باشه پس چرا انقدر دردودل میکنی

نکن فکر میکنی دوستیم

همه چی درست میشه

نگران جوجه هات نباش سالم و خوشحال بزرگ میشن

 

دلم برای دوستم تنگ شده بشینیم روی تختش 

کتاب هایی که خونده برام تعریف کن همه داستان هایی که خونده

ده ساعت حرف بزنیم و من گذر زمان نفهمم

 

دلم برای ادم های گذشته که دیگه وجود ندارن تنگ شده

 

 

چرا مهسا منو هفته پیش بقل کرد چرا

چرا ادما به تاثیر کارهاشون فکر نمیکنن

هیچی از من نمی دون هیچی ولی اون بقل مثلا چی بود

تشکر بود دلسوزی بود همدردی بود ترحم بود چی بود

چرا انقدر تاثیرش عمیق بود چرا اخه

 

 

انوقت دکتر برگشته میگه خیلی حساسی

خب معلومه حساسم مثل اینکه بگی رنگ چشمت چرا آبیه

خب به رنگ آبه

وگرنه با هر بقل از چشم هام آب سرازیر نمیشد

 

  • seashell ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی