Dark

آخرین مطالب

بعد از سه سال توی ولیعصر قدم زدم

انقدر که پام میسوزه 

هوا خیلی سرد شده 

امیدوارم خوابم ببره

چه شب طولانیه

نمی تونم بخوابم 

به دو دلیل

سردمه

در بسته رفته 

گشنمه

در بسته رفته 

نمی تونم برم بیرون خرید کنم

 

دلم میخواد برم خونه

 خونه ای که وجود نداره 

خونه برادرم

 

معدم می سوزه از گرسنگی

چیزی نیست بخورم

 

 

دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم

همه میگن تو چقدر مقاومی ولی

خدا شاهده

درونم غمگین

فقط سعی میکنم تنهایی گریه کنم کسی نبینه

 

نمی فهمی لعنتی نمی فهمی چی میگم

کاش

کاش

کاش

 

کاش حداقل یکم مهربون بود 

کاش انقدر سرد نبود

کاش یه پتو اضافه داشتم

کاش یه نفر دیگه کنارم بود به صدای نفس هاش گوش میکردم

وقتی اطرافم یه نفر هست که نفس میکش

صدای نفس هاش دوست دارم

 

 

خودخواه

ظالم

بی عاطفه 

رذل

می دونم 

می دونم 

باور کن می دونم

می دونی چی رو مخمه

هرکسی به من می رسه میخواد نصیحتم کن

چه دوستم

چه برادرم

چه حتی این وکیل

 

ولی هیچکدومشون توی موقعیت من نبودن تا حالا

وقتی داشت میرفت ساعت ۱:۳۰ دقیقه شب بود

می دونست اینجا سرده

دم در بهم گفت

قول بده  چراغ گاز روشن نمیکنی که گرم بشی

گفتم باشه قول میدم

 

 

الان فکر میکنم

زیادم فکر بدی نیستا

تهش چیه گاز گرفتگی

بی درده نه؟

 

 

سرما نمیزاره بخوابم

 

تنها نشستم توی دفتر وکالت پلاک ۹۶ 

ساعت ۳ شب

دارم از گرسنگی نون لواش میخورم 

 

دفترش یه خونه ویلایی دو طبقه بزرگه

که شوفاژ هاش قدرت گرم کردن خونه رو ندارن

هوا سرده

و من فقط یه پتو مسافرتی نازک دارم

 

روی یه مبل کاناپه شو سفت نشستم

لواش مزه خاک میده

تنهام

 

چی شد؟

پروندم یادت میاد؟

پرونده طلاقم

که شوهرم میخواست منو بکش

کلی رفیق گردن کلفت نظامی داشت

یه نفر 

یه وکیل به من معرفی کرد

و متاسفانه اون وکیل از من خوشش اومد

 

و می دون قدرت پرداخت هزینه طلاق ندارم

این وکیل بشدت قویه و کارهای غیر ممکن میکن

البته با رابطه و آشناهایی که داره

 

هیچی دیگه الان ساعت سه شب تنها تو دفترش نشستم

اقا رفت که بچه هاش تنها نباشن

 

 

معلومه دیگه

مگه راه دیگه ای هم داشتم؟

نه حرف مفت نزن

من بین خودکشی و این

این انتخاب میکنم

نمی فهمی برای زنده موندن جنگیدن یعنی چی

 

 

 

حس خاصی ندارم

دلگیرم از خدا

سردمه

گشنمه

به ژان والژان

و تناردیه ها فکر میکنم

 

و اینکه بازی سرنوشت 

روی مخمه

 

 

  • The National Suicide Prevention Lifeline: 1-800-273-8255

زندم 

البته .....چی بگم

چرا من یکی ندارم دوستم داشته باشه؟  

غمگین میشم دلخور میشم بغلم کن

همه چی نصفه نیمه بی معنیه

نمیفهمم

خودمحوره

 

 

خودم خسته ام از این حالتم

این تغییر سریع احساسات

این شلوغی

اینکه از پس انالیز کردن حس هام بر نمیام

 

می ترسم که اطرافیان بترسونم

می ترسم از غیر عادی بودن

من که همیشه سعی کردم عادی باشم

الان خیلی حس گوتیک بودن دارم

 

دلم میخواد با مشاورم حرف بزنم

ولی چی بگم 

بقدری دفعه قبل ناامیدش کردم

که اصلا میگم

زمین دهن بازکن من بلعیده بشم

خیلی خجالت میکشم

خیلی شرمندم

اصلا اونی چیزی که فکر میکرد نبودم

خیلی چطور بگم دست بالا گرفته بود

خیلی به من امیدوار بود

چی بگم 

بهش چی بگم

اصلا چطور بگم

 

اونقدرم بد نیست نه

 

خدا به دادم برس با خود آیندم

من آینده ممکن پشیمون بشم

از خیلی از تصمیم های الانم

ولی تقصیر من نبود 

من نبودم

 

بعضی وقتا فکر میکنم تاندون های دستم بزنم

ولی منطقی ترینش یه راه بی درده

خدایی دیگه حوصله درد کشیدن ندارم

 

برگشته بهم میگه تنها نمون

اوکی تنها نموندم

ولی اصلا صدای ادمارو میشنوم کلافه ام